شبی که تصمیم همه مان برای رفتن نهایی شده بود تا دیروقت در خانه ما با خانواده خواهرم گفتگو کردیم.همه هیجان زده بودیم و در عین حال پر استرس.بزرگترین نگرانی خانواده خواهرم فرزند بزرگشان بود که برای یاد گرفتن زبان اسپانیایی وادامه دادن درسش به زمانی نیاز داشت و حداقل یک سال تحصیلی را از دست میداد.
ادامه مطلب ...بعد از پیشنهاد شوهرخواهرم چند روز در فکر بودم.از طرفی در ایران فشار روحی و مالی بسیار زیاد،ارامش و امنیت حریم خصوصی تقریبا بی معنی، هوا به شکل وحشتناکی کثیف،اینترنت به یک مزاح احمقانه شبیه بود و حقوقی که از شرکت جدید میگرفتم تنها کفاف زندگی روزمره را میداد. ادامه مطلب ...
بعد از دیدن خانواده طبق قولی که به یکی از دوستان و همخانه هایم در ونزوئلا داده بودم تصمیم گرفتم از همان فرودگاه ایمیلی به او بفرستم و رسیدنم را خبر بدم که دیدم که فروگاه امام با آن ابعادش وای فای ندارد
ادامه مطلب ...تقریبا پس از 3 سال دوری از ونزوئلا و زندگی در ایران دوباره به ونزوئلا برمیگردم.پس از پایان پروژه های ساختمانسازی شهر بارکسیموتو بود که به علت دلتنگی زیاد و بعد از 4 سال به ایران برگشتم.
ادامه مطلب ...